سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سهراب سپهری،پنجره

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم !
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد سهراب !
کفش هایم کو ؟

"سهراب سپهری"

سهراب سپهری، پنجره