سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانهای کوتاه با ژانر وحشت

‍ ‍ ‍
این ده  داستانک _در ژانر وحشت _نخستین بار در سایت مجله ادبی نبشت منتشر شده اند و  نامی از مترجم این آثار ذکر نشده است . 
 1: صدای ممتد تلنگر روی شیشه مرا از خواب پراند. فکر کردم کسی با نوک انگشت به شیشه پنجره اتاقم ضربه می­ زند. لحظاتی بعد باز صدای تلنگر آمد. از پنجره نبود. از درون آیینه گوشه­ ی اتاقم بود

.  2: از آن سوی تاریک پنجره اتاق خواب من، صورتی با لبخندی مرموز به من نگاه می­ کند. اتاق من در طبقه ی چهاردهم است.  

3: عکسی از خودم در آیفونم می ­بینم که مرا در خوابی عمیق نشان می ­دهد. من سال ­هاست که تنها زندگی می­ کنم.  

4: امشب شیفت نگهبانی من است. روی یکی ازمانیتور ها ، که به دوربین امنیتی زیرزمین متصل است، صورتی سفید با موهایی دراز به من خیره شده است.  

5: به دو مأمور اداره پست می­ گویم مانکن ­ها را به پشت پسخانه ببرند. مانکن­ ها در پوشش نایلونی حباب­ دار بسته ­بندی شده ­اند. بچه که بودم یکی از سرگرمی­ های من ترکاندن آن حباب­ها بود. چندتایی را می­ ترکانم و در پس­خانه را می­ بندم. چند دقیقه بعد صدای آشنای ترکیدن حباب­ها از داخل پستو به گوشم می­ رسد.

  6: همسرم به آرامی شانه ­ام را تکان می­ دهد و می­ گوید: «عزیزم، بگذار بالشت را جابجا کنم. خروپف که می­ کنی از خواب می ­پرم.» من تا آن لحظه هنوز به خواب نرفته بودم

.  7: تمام شب دخترم در اتاقش می­ گریست. امروز سر قبرش آمدم که از او بخوام دیگر مرا آزار ندهد

.  8: وقتی روجایی پسرم را کشیدم، آهسته گفت:«بابایی، یک نفر زیر تخت من است.» برای این­که خیالش را راحت کنم، خم شدم و به زیر تخت نگاهی انداختم. پسرم آنجا زیر تخت دراز کشیده بود. با صدایی آهسته گفت: «بابایی، کسی روی تخت من خوابیده

.»  9: مادرم از آشپزخانه صدایم کرد. وقتی از اتاقم بیرون آمدم، مادرم با رنگی پریده ، پشت در ایستاده بود. زمزمه کرد: «من هم صدا را شنیدم، عزیزم. به آشپزخانه نرو!

»  10: تکه کاغذی را که کف خونین بیمارستان متروک افتاده بود، برداشتم. یادداشت پرستار زایشگاه بود. «وزن: سه و نیم کیلو، قد هجده اینج، با سی دو دندان کامل.»